اینکه خیلی از ما دخترها ، دخترانگی نمیکنیم ، اینکه اَکثراً زنِ زندگی نیستیم و نمیشویم ،
اینکه بداهه ترین موضوعاتِ یک زندگیه مشترک را نمیدانیم یا رعایت نمیکنیم ، همه و همه جز اینکه
درصدی ریشه در راحت طلبی هایمان داشته باشد ، جز اینکه این نقص ها همه اَش عمدی و اَز سرِ
گشادی باشد ، یک دلیلِ به چشم نیا هم دارد ؛ مادرانی که هیچ وخت صَدُمه روزشان را صَرف حرف
زدن راجبه خودِ ووجودیِ موجوداتی به اسم دخترهایشان نکرده اَند ؛ نپرسیده اَند چه میدانیو نمیدانی ،
حتی نگفته اَند فردا روزهای تنهایی یا خوصوصی هایتان را چگونه بگذرانید ، نگفته اَند ادویه و نمکِ غذا و
زندگیتان راچگونه تنظیم کنید ، نگفته اَند من فلان جای زندگیم اشتباه کردمو شماها نکنید ؛ اَصلا
اشتباهی را گردن نگرفته اَند که بخواهند برای ما اعتراف هم کنند ، گفته اَند بچۀ امروزی هَستید و
همه چیز را میدانید ، ندانید هم هزار و یک امکانات ، میگردید و پیدا میکنید ، نتیجتاً ما جز تنهایی هایمان
و چند دَست رختو لباس ، چیزی را از خانۀ پدری به یادگار نمیبریم به خانۀ مثلاً بخت ، میرویم که تمام
خلأ های زندگیه همچنان دخترانه و نه زنانۀ مان را در آن خانه جست و جو کنیم ، میرویم دنبالِ گوشِ
نداشتۀ این همه سال برای حرفهای نزدۀ مان ، همسر برای ما معنی هم صحبت میگیرد با این اوضاع ،
نه چیزه دیگر ،
میرویم و با متضاد ترین وضعیت های بیستو اَندی سال عمرمان روبرو میشویم ، میرویمو نمیدانیم جلوی
بالای چشت اَبرو هاست چه عکس العملی نشان دهیم ، جلوی نیست و ندارم و نمیشودها چه کنیم ،
میرویم و نمیشود و با هزار و یک خلأ دیگر برمیگردیم سرِ جای اَولمان و یک اَنگِ گندۀ نساز بود و خودخواه
بود و فلانو فلان میچسبانیم به خودمان و برمیگردیم و دَمه دَست ترین توجیه از نظرِ دور و بری هایمان این
خواهد بود که دختر اگر دختر باشد فلان و بهمان میکند ، عینِ این دکتر ها که تا برای مریضشان نمیتوانند
نسخه ای بپیچند پناه میبرند به "همه اَش از اَصاب اَست " .
کاش کمی ، همان قدر که با مشکلِ به ووجود آمدۀ هوس رانیِ مردهای این زمانۀ مان کنار آمدیم و
سریعاً نسخۀ دمه دستیه صیغۀ موقت را برایشان بدونه هیچ چون و چرایی پیچیدیم ، برای وضعیتِ جدیدِ
دخترانِ امروزیمان چاره ای می اَندیشیدیم ، شده حتی با دمه دَست ترین نسخه ها ..