14
گیرم من وب بزنم روحیاته دهه هفتادیه خودم را اینجا خالی کنم ؛ ولی هیشکی و هیچیِ اینجا
برایم آن سعیدۀ شص هشتیه گوساله نمیشود ؛ هیچ کدام از جزئیاته اینجا دروسه زندگی ای را که چند
سالیست دائم المردود هستم در آنها را ، پاس شدنی نمیکند برایم ؛ من و سعیده و حتی آن شهلای
لوتی منش که فقط یک زنجیر کم دارد که سره کوچۀ شان بایستد و سیگار چُس دود کند یک سوم های
مکمل شص هشتیه هم هستیم و موجوداته مریخی ای که مشکلات و بی حوصلگی هایمان را نه
کلاسهای رنگارنگ و کافه های تنگ و تاریک و خوش گذارانی ها و الواتی گریهای دهه جدیدیا ؛ که
دو ساعت و نیم حرف زدنمان با هم حل میکنند ؛ ما شارژه امیده ماهیانۀ مان را از این جلساته
یهویی و "داشتم ازینور میگذشتم "ـمان میگیرم . ما رفیقای 15 ساله ای که هر وخت به نقطۀ صفره
زندگی که رسیدیم یک اِس با محتوای " گوساله ؛ باس ببینمت " خرجِ هم میکنیم و حاد ترین حاله
روحیمان را کنار هم بهبود میبخشیم ؛ ما خوشبختیم از داشتنِ هم ؛ که بعده دیدنه هم ؛ کارها و
مسخره و لوس بازیای خدا را هم برای خودمان قابل تحمل تر میکنیم و حتی تر اینکه ؛ شکرش هم
میکنیم ؛ نه فقط ازین زندگی های پیچ و مهره اَش زنگ زده ؛ که از داشتنِ هم .
- ۹۳/۰۸/۱۸