سخت ترین ها ؛ با خراشی که روی ذهنت میگذارند ؛ ماندگار میشوند ، ماندگار میشوند و خاطره انگیز و
شیرین حتی ؛ آنقدر که روزی از روزهای بعدت ؛ دلت برای تجربۀ دوبارۀ شان ضعف هم برود .. مثلِ آن
بیخوابیِ چن شبه برای امتحانت ؛ برای لیوانِ چایی که پرش کرده بودی از قهوه و کدئین و قبل از حرکتِ
اتوبوس سر کشیده بودی اَش و دوازده ساعت بعد ؛ درست در مقصد ؛ چشمانت را باز کرده بودی ..
گریه اَم گرفته است ازین که این خاطره های خراش دار ؛ کسی را ندارند که بفهمنشان ؛ که با ذوق
تعریف بشوند برای اویی که درکشان کرده ؛ برای تنها اویی که از روزهای خراش دارت ،
فقط خودش خبر دارد ..
برای تو .. برای تو که این روزها باز ، بهانه گیرت شده ام ..
- ۰ نظر
- ۲۲ آذر ۹۳ ، ۰۰:۴۱