خواب گردی

49

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۱۱ ق.ظ

گفته بود که بروم پیش بدگویان شهر ، تا بلکه مهرش از دلم بیرون رود ،
رفتم ، و آنقدر گوشهایم پر شد از بدیهایش که خودم هم شدم یکی از آنها ،
هر صبح و شب ، هر تازه واردی را که میدیدم ، برایش سفره بد گویی ازو را باز میکردم ،
خوشحال بود ، که دیگر دینی به مهرِ دلم ندارد ،
حواسش نبود من هم شده ام یکی از آن هزار و یک به ظاهر بدگویانی که مهرش را در دلشان پنهان کرده اند و چادری سیاه روی راز دلشان کشیده اند و هیچ نقطه ی اطمینان دیگری برای داشتنش ، جز دک کردن تازه واردان محتمل العاشقش ، با بدگویی ندارند .. 

  • ۹۴/۱۰/۰۴
  • فـرشـده ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دريافت کد :: صداياب