خواب گردی

43

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ب.ظ


کوچکتر که بودم ، همان وقت که تازه پایمان رسیده بود به این شهرِ سراسر کلاغ دار و تاریک ، و از بدِ روزگار قادر به تکلمِ کوچکترین هجای زبانِ مردمانش نبودم ، در مدرسه ای ثبت نامم کردند که معلمش حاضر نبود حتی تدریسِ خلاصه مطالب درسیش را به زبانِ فارسی انجام دهد ، هم صحبتیِ شاگردانش با منِ به اصطلاح قرتی بماند . ولیکن دخترِ تنهای دیگری پیدا شده بود که گویا از بی کسی یا چه ، زنگ های تفریح گوشۀ مانتواَم را میگرفت و میانِ شاگردانِ دیگر برای احوال پرسی های زورکی با دیگران میگرداندم . صمیمی شده بودیم ، مترجم میگفتمش ، با وجودِ نداشتنِ هیچ مشخصۀ بارزی ، بدونِ او آب هم نمیخوردم ، همه جا منتظرش بودم ، ملاحظه اَش میکردم و کمک درسش هم بودم با آن بساطِ خودم . مقطع به همین منوال پایان یافت و بطبع آن سال افتِ تحصیلی پیدا کردم بخاطرِ مسئولیت پذیریِ معلمِ درّاکمان ! روزِ آخر ، موقع خداحافظی آن دخترک دستم را گرفت و گفت ، صمیمی ترین دوستت این مدت چه کسی بود ، و قطعا جواب من او بود ، با خوشحالی ، انگار که تمامِ سردیِ دستانِ هم کلاسی های دیگرم را فراموش کنم و خون بپرد میانِ انگشتانِ کوچکِ تنهایم ، دست هایش را گرفتم و با ذوق گفتم : تو ، و برای تو ؟ که در کمال ناباوری گفت فلانی ، و دوان دوان سمتِ او رفت و من ، ماندم با دستانِ در هوا مانده و لبخندِ خشک و تهِ دلِ خالی شده ، که هنوز هم که هنوز باشد یاد نگرفته باشم رابطه در شرایط احتیاج ، یعنی پودر شدن ، یعنی هیچ تر از هیچی شدن که قبلِ آغازش بودی ، یعنی تمام !


  • ۹۴/۰۸/۲۱
  • فـرشـده ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دريافت کد :: صداياب