خواب گردی

41

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ


تهِ همۀ دلخوری ها را پاپیونی بسته بود به ما زیرِ نافش ، بی اعتنا و بی محل بود و بی توجه ، یکبار که با همۀ دلخوری هایم بخاطرِ قال گذاشتن ها و انتظارش را کشیدن ها ، سرش داد زده بودم ، عینِ بچه مردسه ای هایی که پدرشان از راه رسیده باشد دستش رو دوره گردنم انداختو قدم زنان به سمتِ ماشینش برد . گفته بود من نفهمم ، درست مانندِ تو ، وقتی نیم تنه ی  لنگیِ قرمزت را میپوشی ، نفهمم مثل تو که ، با چشمانِ آب زده و چانه ی لرزانت به من نگاه میکنی ، نفهمم مانندِ وقتی که داری چمدانت را بچه گانه و شلخته وار و کلافه میبندی برای امتحانات ، نفهمم و قصدِ خوب شدن ندارم ، نه من ، نه تو ، آدمیزاد چیزهایی که تهش لذتِ خرکی دارند برایش را کنار نمیگذارد . هیچ وقت .


  • ۹۴/۰۸/۲۰
  • فـرشـده ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دريافت کد :: صداياب