38
کلاس تمام شده بود ؛ صدای داد و فریاد زن و مردی همه را دور حیاط دانشکده جمع کرده بود ، خودم را به صفِ اول رسانده بودم و خیره به بازیگرانِ تئاتر خیابانی اجرایشان را تماشا کرده بودم ، اجرا تمام شده بود ، و جیغ جیغو ترین بازیگرِ زنشان که دائما روی صندلی بالا پایین میرفت و تماشاچیان را مخاطب قرار میداد و با حرفها و سوالاتِ وقیحانه اَش سرخ و سفیدشان میکرد به سمتِ من آمده و با اشتیاق پرسیده بود : غرق شده بودی در اجرا ، آن همه دقت ، آن همه توجه ، همه نشان از علاقه اَت به این حیطه اَست ، مگر نه ؟ گفتم حیرت زده شدم . لبخندِ پروتزی اَش گشاد تر و قلنبه تر شده بود که ادامه دادم : از بی عرضگیِ خودم در ارائۀ چهار خط مطلب ، و سرخیِ ما تحت شما در به فحش کشیدنِ یک مشت صد پشت غریبۀ هم دانشگاهی ! که گشادی رختش را از لب هایش بربسته و به حدقۀ چشمانش نقل مکان کرده بود .
- ۹۴/۰۸/۱۳