24
هیچ وقت چیزی را عمیقاً دوست نداشته اَم ؛ در واقع اَصلا دوست نداشته اَم ؛ خصوصاً قلباً ؛
همه اَش هیجانات لحظه ای و جو دادن های بقیه و گاهاً محضِ دلخوشی و دلگرمی اَغیار
بوده است ؛ برای همین بوده که بودن یا نبودن ؛ انجام دادن یا ندادن هایم ، همیشه بندِ
دیگران بوده ، که اگر خودشان یا اصرارهایشان باشند ؛ خواهم بود و اگر نباشند ؛
بودنم هم نخواهد بود ؛ برای همین بوده که با تلنگری کوچک دچارِ هبوط و عروج شده اَم ؛
برای همین بوده که پای دلم هیچ وقت هیچ جا بند نبوده و با هر بهانه ای دل کنده اَم .
دیشب وقتی دوباره پرسیدند نظرت چیست ؟! گفتم نمیدانم ؛ مثل همیشه شاکی شدند ؛
مردد شدم ؛ که چقدر آدمه بیخود و خالی دلی هستم که حتی یک کورسوی علاقه ای
را هم نداشته اَم به کسی بعدِ آن سالها .. که خواستم قبول کنم و مثلِ همیشه در تاریکی ؛
کورمال کورمال پیش بروم که مثلاً ببینم بعداً تر ها چه خواهد شد ؛ که گویا انگار که الهام
شود بر من ؛ یادم افتاد کسی در همچین شبهایی ؛ بعدِ کلی غُر زدن هایم ؛ گفته بودتم
که هر وقت ندانستی ؛ بایست ؛ نه اینکه پیش بروی ؛ ایستادم ، با همۀ ایمانم به آن
حرف ایستادم و پای ایستادنم هم با تمام افتخار ایستادم ! ایستادم که
روزی جایی پای دلم محکم شود و پیش بروم . مزۀ خوبی دارد ایمان داشتن به کارها و
تصمیماتی که میگیری . این را هم همان فلانی خواسته بود یادم بدهد ؛ دمش گرم !!
- ۹۳/۱۰/۰۹