خواب گردی

21

سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۷ ب.ظ


خسته بودم ؛ ازین که هر بار با کلی غصه و نخواستن ، پا بگزارم در شهری که در تاریکیه نصفه شبش

کسی منتظرت نیست ؛ در شهری که از آخرین پلۀ اتوبوس به بعدش تبدیل به سیاهی میشد برایم تا

دوباره پا گداشتنم روی اولین پلۀ اتوبوسه برگشتش ؛ در شهری که همه اَش خراشه روحی بود برایم ؛

شهرِ صدای رقت انگیزه چرخهای چمدانهای پر از کتاب های سیاه ؛ شهرِ استرس ؛ شهرِ دوباره

ناامید کردنه عزیزانت ؛ شهرِ برای چه و تا کِی ؛ شهرِ بغض .. بغضهای سنگین ..

شهری که آخرین بار صاحبش را قسم دادم که دست از سرم بردارد ؛ که دلم دارد میترکد از ناراحت و

ناامید کردنه همراهی های مشتاقانۀ پدرم ؛ شهری که در آخرین دیدار ؛ داد زدم سرش که هروخت

آشنایی و ملجأیی دائمی برایم جور کرد دوباره دعوتم کند ؛ نه به وقته حاله رقت انگیزه روحیم .. 

و من منتظرم .. از همان خداحافظیه آخر ، که دوباره اذن بدهد که بیا ، و اینبار نه با گریه و زور ؛

با شوقِ وجود ؛ بدوم سمته اتوبوسی که عازمش است .. عازمه بهشتی که در این سالهای

ندیدنش ؛ از آن جهنم ، برای خود ساخته اَم .. 


  • ۹۳/۰۹/۱۱
  • فـرشـده ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دريافت کد :: صداياب