- ۰ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۳:۱۲
رخت خواب های همیشه پهن ،
آغوش های همیشه باز ؛
وسوسه ی لمیدن های مکرر ،
همۀ آن چیزی بود که طعم تازه شدن های دلچسب را ؛ از ما گرفت !
مادر بزرگ نگفته بود تمام دوستت دارم هایی که میشنیدم و جوابم'' به درک'' بود را بشمارم ،
نگفته بود بشمارم که بدانم قرار است چند'' به درک '' بشنوم تا حسابِ دلم با دل های دیگر
صاف شود ،
نگفت و من حسابی ، حساب این به درک شنیدن ها از دستم در رفته ، حسابِ این با کله به
دیوارهای احساسی کوباندنو کوبیده شدن ؛ حساب تمام بی فکری های عمدی ،
حساب تلخی های خود خواسته ، حساب تلقین های گرم شدن از همجواری با تخته سنگ های سرد ؛
حساب زندگی روی حباب !!