مثلِ آن تک گلدانِ همیشه حال ندارو مریضِ میان گلدان های شادابِ دیگرِ پاسیون که من همه اش
غصه اش را میخوردم و کم و بیش اکنون هم بله ؛ باید بیخیالش شوم میانِ این همه حالِ خوبِ بقیه و
آنها را دریابم ؛ از بودنشان ؛ از خوب بودنشان ؛ از آرامُ معمول بودنشان لذت ببرم ، یا لاقل مشغولِ حالِ
مساعدُ رو براهشان باشم ،
زوم کرده ام روی او که هی غصه اَش را بخورم و هی تهوع بگیرد حالم و هی او هم ، بیشتر به هم بریزد
که چه ؟!
- ۰ نظر
- ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۳۹